شاعران مطرح آئینی شعر انتظار خواندند
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۲۷۸۰۳۶
به گزارش خبرگزاری مهر، در آستانه ولادت حضرت مهدی (عج) محفل شعر انتظار «آستان مهر» با حضور شاعران مطرح آئینی کشور در سالن مهر حوزه هنری برگزار شد.
بعدازظهر دوشنبه ۱۵ اسفندماه سالن مهر میزبان اهالی شعر و شاعران آئینی کشور بود تا در آستانه ولادت حضرت مهدی موعود (عج) محفل شعر انتظار «آستان مهر» برگزار شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این محفل انتظار، اساتید و شعرای بنامی همچون محمدکاظم نیکنام و استاد محمدعلی مجاهدی حضور داشتند. سیدمحمد شرافت که خود از اهالی شعر است اجرای محفل را برعهده داشت و با خواندن چند بیت شعر در رسای امام زمان (عج) مراسم را رسماً آغاز کرد. سپس استادمحمدکاظم نیکنام محفل شعر انتظار «آستان مهر» را با چند بیت شعر عطرآگین کرد.
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
تقدیم به نرجس خاتون
عباس شاه زیدی نیز پس از حضور روی سن غزلی را به نرجس خاتون، مادر گرانقدر حضرت مهدی (عج) تقدیم کرد.
تا ببیند به چشم خود عمران، مریم دیگری از تبارش را
پشت دروازههای روح انداخت، عشق این بار کوله بارش را
گاهی اوقات پیش آمده عشق، بسته راه ارادهها را هنوز
آتش عشق گاه میگیرد، دامن شاهزادههایش را
از قضا جمعه
در ادامه نوبت به بانوان هنرمند حاضر در محفل رسید که اشعار خود را تقدیم کنند. مریم آریان وقتی پشت تریبون قرار گرفت اشعارش را اینطور آغاز کرد:
شروع میشود این شعر، بیتو با جمعه
و ایستاده زمان، بین این دو تا جمعه
چقدر بیتو جهان مثل جمعه بازار است
و گفتهاند که میآیی، از قضا جمعه
حضرت مهدی (عج) برای همه کائنات است
شاعر دیگری که در این محفل به شعرخوانی پرداخت، قادر طراوتپور بود. طراوتپور سخنان خود اینگونه آغاز کرد: خرسندم که خداوند توفیق داد که در آستان مهر باشم. نکتهای که باید به آن اشاره کنم این است که شاید خیلیها فکر میکردند فقط انسانها از وجود امام عصر (عج) بهره میبرند اما همه کائنات از وجود رحمانی ایشان فیض برده و بهرهمند میشوند.
او با این نگاه غزلی را به شرح زیرخواند.
«ای نامده» … با نام تو پا… پا شدم از جا / «ای آمده» … دنیا به امید تو به دنیا
من آن دف دف دف دف افتادهای از کف / من آن نی بیهم دم افتادهای از نا
من من من بیمن شده در من شده مجنون / من من من در تن به تن تن شده تنها
مسافری ازشهر قم
اعظم سعادتمند که از قم در این محفل حضور داشت، دیگر شاعری بود که به روی سن دعوت شد. او که خود معلم است و سال هاست در زمینه شعر و شاعری دستی برآتش دارد این اشعار را قرائت کرد:
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان / طفل کلاس اولی را از خیابان
شاید که دلداری دهی رانندهای را / وقتی شکایت میکند از راهبندان
احمدبابایی نیز در این محفل شعرخوانی کرد:
در نماز از خم ابروی تو چشمم پرباد / روزهام با نفس تشنه لبان دم خور باد
روزه آن است که لب تشنه دیدارشویم / عید روزی است که با فکر تو بیدار شویم
شاعری با عشق اهل بیت (ع)
عباس کیقبادی شاعر بعدی بود که درجایگاه قرار گرفت و این شعر را خواند:
آمد خبر، که حضرت باران رسیدنی است / گل را دهید مژده بهاران رسیدنی است
در بارش بهار چه اندازهتر شده اند / باران گرفته و باغچهها تازهتر شدهاند
پای سخن استاد
سید حسین متولیان، حافظ ایمانی و احمدعلوی دیگر شاعرانی بود که به شعرخوانی در این محفل پرداختند و در ادامه استاد محمدعلی مجاهد به دعوت مجری برنامه پشت تریبون قرارگرفت. او اظهار داشت: شعر مهدوی به لحاظ محتوایی، یک چهارچوب مشخص و اصولی دارد و این اصول نیز دارای زیرشاخههایی برای خودش است. آن چیزی که باید برای شعر مهدوی اصولاً مطرح شود سه نکته اساسی است.
وی در ادامه افزود: اول معرفی مهدی موعود به عنوان تنها مصلح جهان است. دوم به تصویر کشیدن ولایت تکوینی حضرت است و سوم تبین رسالتهای جهانی حضرت ولی عصر است.
وی در ادامه این شعر را خواند:
خورشید من امشب پرتو نیافشانی / کز من نمیآید آینه گردانی
امشب دلم ابری است دارم برای تو / یک چشمه بارانی یک روح طوفانی
حس میکنم دیریست هم رنگ چشمانت / ننوشته میخوانم، ناگفته میدانی
ای دل پذیرا شو، دردی که میگفتی / ناخوانده میآید امشب به مهمانی
امشب که میترکد بغض قفس هامان / باید پری افشاندای روح زندانی
مردی تبر بردوش از کعبه میآید / مردی که پیمودست یک راه طولانی
پایان نمیگیرد راهی که او دارد / آغاز آئینه است پایان حیرانی است
وقتی که او آید آینه باید شد / تا پرکند درما خورشید عرفانی
سپس حامد عسگری با خواندن این شعر محفل شعرخوانی را به پایان رساند تا مدیحه خوانی مهدی عزیزیان حسن ختام برنامه باشد.
صحبت اونیه که وقتی بیاد
مهربون و پاک و بیتکلفه
بدون میکروفونای رنگارنگ
همهی دنیا صداشو میشنفه
صحبت اونیه که وقتی بیاد یه صلابتی داره تو دلبریش
واسه پابرهنهها حرف داره توی جلسه نشست خبریش
واسه سرخپوستای مظلوم و غریب
واسهی بومیای استرالیا
واسه پیرمردای سارایه وو
واسهی جوونای کلمبیا
مثه جدشه توی حکومتش
همه رو یه شبه عاشق میکنه
اگه خلخالی بدزدن از زنی بسکه فکر مردمه دق میکنه
حواسش هست به درون آدما بت نشن؛ قبله و تندیس نشن
تو شبای بارونی رفتگرا، با عبور ماشینا خیس نشن
وقتی باشه دیگه هیچ مزرعهای، لب به پاییز و ملخ نمیزنه
کنار برجای تلخ و زشت شهر، هیچ لبو فروشی یخ نمیزنه
اون دلش واسه همه شور میزنه
واسهی «ام علی» و «مارگریت»
یکی توی کوچهای توی دمشق
یکی تو شلوغی «وال استریت»
خلاصه به فکر انسانیته
خوبیای گم شده تو دست باد
ما باید دنیا رو آماده کنیم
ما باید دعا کنیم که زود بیاد
کد خبر 5727651 فاطمه علی آبادیمنبع: مهر
کلیدواژه: حوزه هنری قم حافظ ایمانی احمد علوی حامد عسگری به عشق مهدی نیمه شعبان 1401 به عشق مهدی نیمه شعبان 1401 قرآن قرآن کریم ایران انقلاب قران انقلاب اسلامی ایران تهران فعالیت های قرآنی ماه مبارك رمضان کتاب سازمان دارالقرآن الکریم شعر انتظار حضرت مهدی آستان مهر محفل شعر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۲۷۸۰۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم!"
به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاصترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت میزند.
به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفتوگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.
در طول گفتوگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگیاش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوههایش" حدیث و لنا" بیان کرد.
مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخهای حاصلخیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولکهای هاچ بک و رادیاتور از مهمترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.
شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درونمایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه بازی میکند تا مفهوم خود را ادا کند.
آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.
ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر میکنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه میگذرد، بگویید.
اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطرهای انداخت، نیمههای شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آوردهاید؟ گفت میبخشید، من خیال کردم شاعران نمیخوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما میپرسید روزتان را چطور سپری میکنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشستهها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز میکنم.
بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرفهای دیشب به هنرکده میروم، ساعت حدود یک به خانه بر میگردم. ملیحه خانم نهارم میدهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش میدهم. بعد از شستن ظرفهای نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیادهروی به کنار دریا میرویم، بعد از حدود نیم ساعت پیادهروی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر میگردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرصها، من در تلویزیون کارتون میبینم و ملیحه هم به سریالهای خودش میرسد.
کور خواندهاید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم میخوابم و نیمههای شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار میشوم چون در خواب یا فریاد میزنم یا گریه میکنم و حرفهای فرانویی میزنم!
ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبیتان چگونه است؟
اکسیر: معلم بازنشستهای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کردهام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال میکردند که من شوخی میکنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی میکردم؛ انتشارات فرانو را راه انداختهام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر میکنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.
در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه میکرد، دستمزدم فراموش میشد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمیشوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتابها به دادم میرسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.
یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره میکند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کردهام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند.
ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟
اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر میخواهد، یکی برای نوهاش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه میخواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش میآید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانیاش انشا میخواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربههایی که موتور طنز مرا گرم میکنند.
ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور میکنید؟ چگونه به این جایگاه رسیدهاید؟
اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامهنگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال میشود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام میگذارند.
اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل میدهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال میکنند، سوژههای جالبی به من پیشنهاد میدهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی میگذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام میشود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی میگوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!
ایمنا: در تمام نوشتههای شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار میکنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟
اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشتههایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانهی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.
آستارا در گوشهای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامیاش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهماش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستاراییها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!
ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، میگویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آنچنانی میزنید، نه خودتان را میگیرید.
اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیهام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط میداند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدمهای بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجقوجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیونهای سیاه و سفید، برای نقد، کتابهای رسیده را میخوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.
ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری میکنید، مثل شاعران از گوشهی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان میآید یا سرگرمی دیگری دارید؟
اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیادهروی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیادهروی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت میبرم.
من از ازدحام و شلوغی خوشم میآید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمیکند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم میخورد، از بس باران دیدهام خسته شدهام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ میزند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوههای عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحالتر میشوم) تفریح من است.
ایمنا: شاعران را آدمهای خیالپردازی میشناسیم، شما چگونهاید؟
اکسیر: آدم خیالپردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیتهای روزانهام که وقتی برای خیالپردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار میافتد. من و ملیحه خیالپرداز میشویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات میشوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در میآورد.
راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی میشود که گابریل گارسیا مارکز را در گور میلرزاند.
ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل میکنید؟ مثل بی پولی؟!
اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم میکنم، عصبانی میشوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ میزند، بعد هم مینشینم فکری میکنیم و نگرانی من ختم به خیر میشود، مثلاً یک روز مهمان ناخواندهای به خانهمان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پساندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همینکه خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش میگردد.
ایمنا: به نظر میرسد طنز و شوخطبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان میرسد؟
اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده میشوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود مینویسم، اگر خود را تحقیر میکنم، از خانواده و اجتماع مینویسم، همه را تجربه کردهام، اگر واقعیت نداشت بر دلها نمینشست؛ درست است که راههایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.
من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیدهام نوشتهام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم میکنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟
ایمنا: سخن پایانی…
اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلیاش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.
میگویند آدمهای خوب همان آدمهای بدی هستند که هنوز لو نرفتهاند پس تا لو نرفتهایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقتیاب و شریف هستند.
گفتوگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان
کد خبر 747919